-
ساعت ۷
جمعه 23 مردادماه سال 1383 18:27
و آنها رفتند، رفتند، رفتند، تا رسیدند به یک جایی که مثل هیچ جا نبود. و همان جا تنها ساعت مچی شان، درست سر ساعت 7 از کار افتاد. آن وقت، آن ها آسمان را نگاه کردند و نتوانستند بفهمند ساعت 7 شب است یا 7 روز. و آنها خندیدند، خندیدند، خندیدند، تا متوجه شدند بالی سرشان یک شاخه گل هست که مثل هیچ گلی نبود و دومی از اولی پرسید:...
-
غزل ۱۸۵۵
جمعه 23 مردادماه سال 1383 17:26
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد، دو چشمم را کند جیحون چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید چوکشتی ام در اندازد میان قلزم پر خون زند موجی بر آن کشتی ، که تخته تخته بشکافد که هر تخته فرو ریزد ز گردش های گوناگون نهنگی هم برآرد سر، خورد آن آب دریا را چنان در یای بی پایان شود بی آب چون هامون...
-
شبانه
جمعه 16 مردادماه سال 1383 20:37
در شهادت گروه حنیف نژاد در نیست راه نیست شب نیست ماه نیست نه روز و نه آفتاب، ما بیرون زمان ایستاده ایم با دشنه ی تلخی در گرده های مان. هیچ کس با هیچ کس سخن نمی گوید که خاموشی به هزار زبان در سخن است. در مردگان خویش نظر می بندیم با طرح خنده ئی، و نوبت خود را انتظار می کشیم بی هیچ خنده ئی! پ.ن: شبانه - ابراهیم در آتش -...
-
غیر مجاز
یکشنبه 11 مردادماه سال 1383 10:32
تو کی هستی که نگاهت مثه قصه پر رازه؟ تو کی هستی که تو این شهر، نفست غیر مجازه؟ تو کی هستی که با اسمت، پشت سایه ها می لرزه؟ تو کی هستی که حضورت، واسه من تنها نیازه؟ با منی مثل خود من! مثل تن! مثل یه پیرهن! اما بین دستای ما، فاصله دور و درازه! بذار از تو گر بگیرم! بذار افتابی بمیرم! آخه این کولی یه عمره، واسه تو ترانه...
-
ماهپیشونی
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1383 11:39
توی گسترده ی رویا ای سوار اسب ابلق راهی کدوم مسیری توی تاریکی مطلق ای به رویا سر سپرده با توام ای همه خوبی راهی کدوم دیاری آخه با این اسب چوبی با توام، ای که تو فکرت با هر عشق و با هر اسمی رهسپار فتح قلب ماه پیشونی طلسمی توی خورجین قشنگت عکس ماه پیشونی داری واسه پیدا کردن جاش دنیارو نشونی داری ماه پیشونی تو قصه فکر...
-
آینههای دردار
پنجشنبه 8 مردادماه سال 1383 11:08
... گفت: بله، ماغمگینیم، یا من غمگینم، می دانم، ولی همین است که هست. شاید نسل بعد بتوانند ازچیزهای شاد هم بگویند،از علف هم بگویند، از خود علف که مابازای هیچ چیز نباش، از یک جویبار، از دریاچه ای که بی هیچ نسیمی خود به خود در یک روز آفتابی تا دورهای دورسصح آبی آرامش را موج های ریز پوشانده باشد. ... پ.ن: صفحه۱۶- آینههای...
-
آوار اشک
شنبه 3 مردادماه سال 1383 20:24
نصرت رحمانی - حریق باد رهایم، ای رها در باد. رها از داد، از بیداد. رها در باد! حرفی مانده ته حرفی. غمت کم جام دیگر ریز، شب جاوید جاوید است، ما در خواب. من از ریزش به یاد اشک می افتم، به یاد بارشی پیگیر، درد، آوار، به یاد التجا در این شب دلگیر. من از غم های پنهانی، به یاد قصه های شاد. و از سر مستی این آب آتشناک دانستم،...