غزل ۱۸۵۵

چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون

دلم را دوزخی سازد، دو چشمم را کند جیحون

چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید

چوکشتی ام در اندازد میان قلزم پر خون

زند موجی بر آن کشتی ، که تخته تخته بشکافد

که هر تخته فرو ریزد ز گردش های گوناگون

نهنگی هم برآرد سر، خورد آن آب دریا را

چنان در یای بی پایان شود بی آب چون هامون

شکافد نیز آن هامون، نهنگ بحر فرسا را

کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون

چو این تبدیل ها آمد نه هامون ماند ونه در یا

چه دانم من دگر چون شد، که چون غرق است در بی چون

چه دانم های بسیار است، لیکن من نمی دانم

که خوردم از دهان بندی دران دریا کفی افیون


پ.ن.۱: کلیات شمس تبریزی- بر اساس چاپ بدیع الزمان فروزانفر - شرکت انتشاراتی فکر روز
پ.ن.۲: بشنوید در کاست گل صد برگ با صدای شهرام ناظری
پ.ن.۲: بشنوید در کاست ناشکیبا با صدای همایون شجریان

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد