رهایم، ای رها در باد.
رها از داد،
از بیداد.
رها در باد!
حرفی مانده ته حرفی.
غمت کم
جام دیگر ریز،
شب جاوید جاوید است،
ما در خواب.
من از ریزش به یاد اشک می افتم،
به یاد بارشی پیگیر،
درد، آوار،
به یاد التجا در این شب دلگیر.
من از غم های پنهانی، به یاد قصه های شاد.
و از سر مستی این آب آتشناک دانستم،
که هشیاری.
سرت خوش،
جام را دریاب،
هی ... هشدار.
شب است آری، شبی بیدار،
دزد ومحتسب در خواب.
می ات بر کف،
و بانگ نوش من بر لب.
رها در باد!
من از فریاد ناهنجار پی بردم سکوتی هست.
و در هر حلقه ی زنجیر خواندم راز ازادی.
سخن اهسته می گویی!
نمی گویی که می مویی.
شب نوش است، نیشی نیست جامی ریز،
جام دیگر،
با من، رها در باد.
کجایی دوست؟
کو دشمن؟
همه آلوده دامانیم.
بگو با من به گوش تشنه ام، گوشم.
بخوان با من،
بنال آیا تو هم از حلقه ی زنجیر دانستی که در بندی؟
رها در باد، با من گفت:
_شنیدم آری ای بد مست،
من از زنجیر سا زانم چه می گویی؟
برای چکمه و قداره و شلاق هایم قصه می گویی.
کجایی پیر!
خدایی نیست،
راهی نیست،
دیگر جان پناهی نیست.
سنگی هست،
دامی هست،
چاهی هست.
من ودشمن به یک راهیم وبر یک نطع.
و از یک باده سرمستیم، وای من.
صدای جام ها و
جام ها و
جام ها و جام.
رها در باد!
بلایت دور، خیرت پیش،
رهاتر باش،
این باد، این شبان از تو
رهایم کن، رها در خویش.
چنان در خویش می گریم که گویی گریه درمانی است،
مرگی نیست.